نقد و بررسی
قانون اساسی و مدل های حکومت به زبان سادهعلم سیاست را به دو مفهوم خرد و کلان باید به کار برد. علم سیاست به مفهوم خرد با نظام سیاسی یا حکومت و نهادهای حکومتی و سیاستها و اعمال آنها و شیوهی اعمال قدرت و ادارهی امور جامعه سر و کار دارد. در حالی که علم سیاست به مفهوم کلان با زمینهی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی نهادهای حکومتی زمینههای اجتماعی قدرت سیاسی قدرت به معنای کلی و اجتماعی آن تکوین استمرار و زوال حکومتها رفتار سیاسی فردی و جمعی نهادهای سیاسی غیردولتی مانند سازمانها و گروههای ذینفوذ روابط میان دولتها اندیشهها و فلسفههای سیاسی (با تاکید بر اندیشههای آزادی عدالت و برابری) رابطهی نیروهای اجتماعی یا جامعهی مدنی با زندگی سیاسی، فرهنگ سیاسی، رفتار تودهای، تاریخ سیاسی یا دیپلماسی و اقتصاد سیاسی ملی و بین المللی سر و کار داشته است. (بشیریه، 1381، آموزش دانش سیاسی)
سیاست از دید فروند ژولین (Freund julien) فعالیتی اجتماعی است که با تضمین نظم در نبردهایی که از گوناگونی و ناهم گرایی عقیدهها و منافع ناشی میشوند میخواهد به یاری زور که اغلب بر حقوق متکی است امنیت بیرونی و تفاهم درونی واحد سیاسی ویژهای را تامین کند. سیاست فعالیتی در خدمت اجتماع و انسان است. (فروند ژولین ترجمه احمدی عبدالوهاب،1401). نانسی ژان لوک (Gean_Luc Nancy,2012) در تعریف سیاست میگوید: ((سیاست جایی است که همه چیز از آن ناشی میشود و بعد از این هم همه چیز در راستای سیاست به وجود میآید و شکل میگیرد (آگامبن و همکاران، ترجمه کیا آرش و همکاران، 1391). سیاست ((حکومت کردن بر انسانهاست)) سیاست مبارزه برای قدرت است مهمترین تعریف سیاست در میان متفکران سیاسی غرب این است که آن را مبارزه برای قدرت و نفوذ و اعمال آن در جامعه میدانند. سیاست، در گستردهترین معنای خود، فعالیتی است که مردم از طریق آن قواعد کلی زندگی خود را تعیین، حفظ و اصلاح میکنند. سیاست با پدیدههای درگیری و همکاری پیوند تنگاتنگ دارد. از یکسو، وجود عقاید رقابتگر، خواستهای متفاوت، نیازهای متناقض و منافع متضاد، درباره قاعدههایی متناقض که مردم طبق آنها زندگی میکنند اختلاف نظر به وجود میآورند؛ و از سوی دیگر، مردم تشخیص میدهند که برای اثر گذاشتن بر این قاعدهها، یا تضمین رعایت آنها، باید با یکدیگر همکاری کنند ــ به همین سبب هانا آرنت (Hannah Arendt) قدرت سیاسی را «عمل کردن هماهنگ » تعریف کرد. به این دلیل است که اغلب سیاست را در اصل فرایندِ حل درگیری دانستهاند، که در آن دیدگاههای مخالف یا منافع متضاد با یکدیگر سازش میکنند. با این حال، بهتر است سیاست در این معنای گسترده، کوشش برای حل درگیری تلقی شود نه دستاورد آن، چرا که همه درگیریها را نمیتوان حل کرد. با این حال، حضور گریزناپذیر تنوع ( همه مانند هم نیستیم ) و کمبود ( هرگز چیزها به قدر کافی نیستند ) ، باعث میشود که سیاست ویژگی ناگزیر شرایط انسان باشد. سیاست دلالت دارد بر برنامهها، اصول، دستورالعملها، راهنماها، مقاصد و انتظار اعمال و نتایج در آینده، یا اجتناب از اوضاع و احوال نامطلوب. سیاست به معنای پیش بینی و برنامه ریزی است؛ سیاستها برنامه کارها را در اختیار میگذارند. (عالم،1401، بنیادهای علم سیاست)
علم سیاست عبارت از بررسی تمام اشکال «قدرت» در جوامع انسانی است. قدرت از ارکان کشور است و بدون آن مملکت پایدار نخواهد بود. «قدرت» پدیدهای نیست که با تشکیل کشور پیدا شده باشد بلکه عرصه «قدرت» پردامنهتر از «نهاد سیاسی» است. قدرت در درون همه گروههای انسانی جایگاهی دارد و مهمترین تظاهر خارجی آن، «فرمان دادن» و فرمان بردن» است. در همه گروههای انسانی، آنهایی که فرمان میدهند کم هستند و آنانی که فرمان میبرند بسیارند. ماکس وِبِر قدرت را به «شانس و اقبال انسان یا دستهای از انسانها در تحقق اراده خود، علی رغم مقاومت دیگر کنشگران» تعریف میکند. برداشت از قدرت به عنوان توانایی صرف حکایت از آن دارد که بین کسانی که قدرت را برای اهداف خود به کار میگیرند با کسانی که متأثر از تبعات و نتایج آن هستند رابطهای نابرابر وجود دارد. به این معنا قدرت میتواند به عنوان ابزار سلطه به کار گرفته شود. (هیندس باری ترجمه یونسی،1390)
به گفتهی راسل (Russell) قدرت تولید نتایج مورد نظر است. وبر (Weber) در آنچه به طور مسلم مشهورترین تعریف قدرت است راه حلی برای این مساله ارائه میکند: ((قدرت عبارت است از احتمال اینکه یک کنشگر در یک رابطهی اجتماعی در موقعیتی باشد که ارادهی خود را به رغم مقاومت دیگران اعمال کند، صرف نظر از اینکه این احتمال بر چه مبنایی قرار دارد. (راش، ترجمه صبوری 1391)
0دیدگاه