نقد و بررسی
کتاب گتسبی بزرگکتاب گتسبی بزرگ نام یکی از جذاب ترین و فاخر ترین آثار ادبی دنیا به حساب می آید که داستانی از یک رویای آمریکایی را روایت می کند. این کتاب که توسط اسکات فیتزجرالد در سال 1925 میلادی منتشر شده است به عنوان کتابی ناموفق شناخته شد و تا پایان عمر نویسنده نتوانست به موفقیت برسد. تا اینکه پس از سال ها و در نبود اسکات فیتزجرالد رمان گتسبی بزرگ در سال 1945 به تجدبد چاپ رسید و تولد دوباره این کتاب از این تاریخ مجددا اتفاق افتاد چرا که در کمال ناباوری و با استقبال شدید مخاطبان این کتاب به پر مخاطب ترین کتاب ایالات متحده .معروف شد
جالب است بدانید امروزه این کتاب به عنوان یکی از آثار فاخر ادبیات آمریکا در دانشگاه های مختلف تدریس می شود و مورد استقبال دانشجویان و اساتید دانشگاه قرار می گیرد. در ادامه با ما همراه باشید تا در مورد این کتاب جذاب بیشتر صحبت کنیم.

داستان گتسبی جامعه طبقاتی آمریکا را روایت می کند در حالیکه با هرزگی، هوس و خوبی ها و بدی های بسیاری همراه است. این داستان بر خلاف تصور بسیاری از خوانندگان سبک رمانتیک نیست و بیشتر به جاه طلبی و زندگی رویایی مردی به نام گتسبی پرداخته شده است. در برخی قسمت های کتاب با جملات و پاراگراف های جذابی مواجه می شویم که دوست داریم بارها و بارها آن را بخوانیم. در ادامه با هم جذاب ترین قسمت های کتاب را مرور کنیم.
لابد احساس می کرد که دنیای گرم گذشته را از دست داده و برای دیرزیستن با رویایی یگانه بهای گزافی پرداخته است. لابد از میان برگهای ترسناک به آسمانی ناآشنا نگاه میکرد و به خود می لرزید از اینکه می دید چه چیز بدقوارهای است گل سرخ و چه سرد است آفتاب بر چمن نورسته!
رفیق، نمیتونم بگم چقدر تعجب کردم وقتی دیدم عاشقش شدم. حتی یه مدتی امید داشتم که ولم کنه، ولی نکرد، چون خودش عاشقم شده بود. فکر میکرد خیلی سرم میشه، چون چیزهایی که من میدونستم فرق داشت با چیزهایی که خودش میدونست… خب، بله، خیلی با آرزوهام فاصله داشتم، اما لحظه به لحظه هم عاشقتر میشدم. بعد یهو دیگه هیچی برام مهم نبود. چه فایده داشت کارهای مهم بکنم وقتی میتونستم براش بگم چه کارهایی میخوام بکنم و با گفتنش بیشتر بهم خوش میگذشت؟
گتسبی به نـور سبز باور داشت، به آن آینده سراسر سکر و لذت که سال به سال از برابر ما بیشتر پس مینشیند. پس، از چنگ ما گریخته است، اما مهم نیست فـردا تندتر خواهیم دوید، دوستهایمان را بیشتر خواهیم گشود و روزی در صبحی خوش پس همچنان میکوبیم، مانند قایقهایی خلاف جریان، و همواره به گذشته رانده میشویم.
در سالهایی که جوانتر و زودرنجتر بودم، پدرم نصیحتی به من کرد که هنوز آن را در ذهنم مرور میکنم. پدرم گفته بود: «هر وقت دیدی که میخوای از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشه که آدمهای دنیا همه این موقعیتها رو نداشتن که تو داری.»
دستهایش را در جیب کتش کرد و با اشتیاق دوباره به نظاره پرداخت، انگار که حضور من خدشهای بر شب زنده داری مقدس او وارد میآورد. به راه خود رفتم و او را همانجا ایستاده در مهتاب و در کار مراقبت هیچ به حال خود رها کردم.
دی زی واقعی به پای دی ذیِ رویاهای گتسبی نمی رسید. نه به خاطر عیب خودش، بلکه به علت جوشش حیاتیِ توهم غول آسایی که گتسبی در ذهن خود ساخته بود. از حد دی زی بزرگ تر شده بود، از حد همه چیز گذشته بود. گتسبی خودش را با شور آفرینندگی در آن غرق کرده بود و پیوسته به آن افزوده بود و هر پر رنگینی را باد برایش آورده بود به آن چسبانده بود. هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پر اشباح خود انبار می کند برابری کند.
تام و دی زی آدم های بی قیدی بودند. چیزها و آدم ها را می شکستند و بعد می دویدند و می رفتند توی پولشان، توی بی قیدی عظیمشان یا توی همان چیزی که آن ها را به هم پیوند می داد، تا دیگران بیایند و ریخت و پاش کثافتشان را جمع کنند.
گتسبی به چراغ سبز ایمان داشت، به آینده ی لذت بخشی که سال به سال از جلو ما عقب تر می رود. اگر این بار از چنگ ما گریخت چه باک، فردا تندتر خواهیم دوید و دست هایمان را درازتر خواهیم کرد و سرانجام یک بامداد خوش…
0دیدگاه