نقد و بررسی
9 نوامبربا خودم فکر میکنم اگه این لیوانو روی سرش خرد کنم، چه صدایی ازش بلند میشه. جنس شیشه لیوان محکم و ضخیمه. و سر اون سفت و سخت. احتمالاً صدای خیلی بلندی بشنویم. باز با خودم فکر میکنم شاید خونریزی کنه. روی میز دستمال هست، ولی نه از اون جنسای خوبی که میتونه کلی خون به خودش جذب کنه. میگه: «پس آره. یکم شوکه شدم، ولی بالأخره این اتفاق داره میفته.» صداش باعث میشه دستمو محکمتر از قبل دور لیوان فشار بدم و امیدوار باشم لیوان همون جا توی دستم باقی بمونه و تصادفا روی جمجمهاش کوبیده نشه. «فالون؟» گلوشو صاف میکنه و لحن حرف زدنش آروم میشه، ولی صداش بازم مثل چاقو توی سرم فرو میره. «نمیخوای چیزی بگی؟»
0دیدگاه